بهیچ شمردن. بی ارزش داشتن: گر این درخورد با خرد یاد دار سخنهای ایرانیان باد دار. فردوسی. منیژه بدو گفت دل شاد دار همه کار نابوده را باد دار. فردوسی، کنایه از اندیشه های باطل و فاسد کردن باشد. (انجمن آرا). رجوع به باد در سر کردن و باد در سر افکندن و باد در سر داشتن و باد در سر بودن و باد در کلاه افکندن و باد در کلاه بودن و باد در کلاه داشتن و باد در زیر دامن داشتن و باد در سر شدن شود: گر آنی که بدخواه گوید مرنج وگر نیستی گو برو بادسنج. سعدی (بوستان)
بهیچ شمردن. بی ارزش داشتن: گر این درخورد با خرد یاد دار سخنهای ایرانیان باد دار. فردوسی. منیژه بدو گفت دل شاد دار همه کار نابوده را باد دار. فردوسی، کنایه از اندیشه های باطل و فاسد کردن باشد. (انجمن آرا). رجوع به باد در سر کردن و باد در سر افکندن و باد در سر داشتن و باد در سر بودن و باد در کلاه افکندن و باد در کلاه بودن و باد در کلاه داشتن و باد در زیر دامن داشتن و باد در سر شدن شود: گر آنی که بدخواه گوید مرنج وگر نیستی گو برو بادسنج. سعدی (بوستان)
نشان داشتن. علامت داشتن: ناگزران دل است نوبت غم داشتن جبهت آمال را داغ عدم داشتن. خاقانی. - داغ بر جبهه و پیشانی داشتن، پینه بسته بودن پیشانی از عبادت و سجدۀ بسیار. ، دارای اثرداغ بر اندام بودن به نشانۀ ملکیت یا تعلق داشتن بکسی: گفتی سگ من چه داغ دارد آن داغ که از نخست کردی. خاقانی. گفت بنگر تا داغ که دارد؟ گفت داغ امیر دارد، مصاب بودن بمرگ عزیزی یا فرزندی
نشان داشتن. علامت داشتن: ناگزران دل است نوبت غم داشتن جبهت آمال را داغ عدم داشتن. خاقانی. - داغ بر جبهه و پیشانی داشتن، پینه بسته بودن پیشانی از عبادت و سجدۀ بسیار. ، دارای اثرداغ بر اندام بودن به نشانۀ ملکیت یا تعلق داشتن بکسی: گفتی سگ من چه داغ دارد آن داغ که از نخست کردی. خاقانی. گفت بنگر تا داغ که دارد؟ گفت داغ امیر دارد، مصاب بودن بمرگ عزیزی یا فرزندی
دامداری. مالک دام بودن. حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی) ، وسیلۀ صید قرار دادن دام و تله: زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست. ناصرخسرو
دامداری. مالک دام بودن. حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی) ، وسیلۀ صید قرار دادن دام و تله: زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست. ناصرخسرو
خوشحال و مسرور داشتن: یکایک نژادت مرا یاد دار ز گفتار خوبت مرا شاد دار. فردوسی. که درویش را شاد دارم بگنج نیارم دل پارسا را برنج. فردوسی. بدو گفت رستم که جان شاد دار بدانش روان و تن آباد دار. فردوسی. ... دل شاددار و چون این پایگاه بیافتی با خلق خدای نیکویی کن و داد بده تا عمرت دراز گردد و دولت بر فرزندان تو بماند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 202). پیرزنان را بسخن شاد دار وین سخن از پیر زنی یاد دار. نظامی
خوشحال و مسرور داشتن: یکایک نژادت مرا یاد دار ز گفتار خوبت مرا شاد دار. فردوسی. که درویش را شاد دارم بگنج نیارم دل پارسا را برنج. فردوسی. بدو گفت رستم که جان شاد دار بدانش روان و تن آباد دار. فردوسی. ... دل شاددار و چون این پایگاه بیافتی با خلق خدای نیکویی کن و داد بده تا عمرت دراز گردد و دولت بر فرزندان تو بماند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 202). پیرزنان را بسخن شاد دار وین سخن از پیر زنی یاد دار. نظامی
احساس درد و رنج کردن، حس داشتن. (ناظم الاطباء)، صاحب درد بودن. آشنا به رنجهای نهان بودن. - بدرد داشتن، درد آوردن. دردمند کردن. اذیت کردن. آزار و رنج و تعب دادن: مقدمی از ایشان (کافران غور) بر برجی از قلعت بود و بسیار شوخی می کرد و مسلمانان را بدرد می داشت، یک چوبه تیر بر حلق وی زد و او بدان کشته شد. (تاریخ بیهقی ص 109)
احساس درد و رنج کردن، حس داشتن. (ناظم الاطباء)، صاحب درد بودن. آشنا به رنجهای نهان بودن. - بدرد داشتن، درد آوردن. دردمند کردن. اذیت کردن. آزار و رنج و تعب دادن: مقدمی از ایشان (کافران غور) بر برجی از قلعت بود و بسیار شوخی می کرد و مسلمانان را بدرد می داشت، یک چوبه تیر بر حلق وی زد و او بدان کشته شد. (تاریخ بیهقی ص 109)
پاسبانی کردن نگاهبانی کردن پاییدن نگاهداشتن محافظت کردن حفظ حراست پاسیدن، رعایت کردن مراعات کردن ملاحظه کردن ادب کردن، مراقبت کردن نوبت نگاهداشتن رصد کردن، جستجو کردن تفتیش کردن، یا خود را پاس داشتن، خود را محافظت کردن تحرس احتراس
پاسبانی کردن نگاهبانی کردن پاییدن نگاهداشتن محافظت کردن حفظ حراست پاسیدن، رعایت کردن مراعات کردن ملاحظه کردن ادب کردن، مراقبت کردن نوبت نگاهداشتن رصد کردن، جستجو کردن تفتیش کردن، یا خود را پاس داشتن، خود را محافظت کردن تحرس احتراس
معمور کردن دایر کردن بر پا داشتن مقابل ویران کردن خراب کردن، زراعت کردن کاشتن، پر کردن ممتلی کردن، بسامان کردن منظم ساختن، مرفه کردن در رفاه داشتن، یا آباد کردن لشکر (سپاه) ساز و برگ و مواجب دادن بلشکریان
معمور کردن دایر کردن بر پا داشتن مقابل ویران کردن خراب کردن، زراعت کردن کاشتن، پر کردن ممتلی کردن، بسامان کردن منظم ساختن، مرفه کردن در رفاه داشتن، یا آباد کردن لشکر (سپاه) ساز و برگ و مواجب دادن بلشکریان